حجت قاسم خانی |
شیخ مرتضی طالقانی، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (1363 هـ . ق) در 89 سالگی، در حجره خود در مدرسه سید محمد کاظم یزدی، واقع در نجف اشرف که سالیان درازی در آن جا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوی جهان بی نهایت پرواز کرد. چگونگی رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبی دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذب این بزرگوار است و شنیدن آن برای راهیان کوی دوست عبرت آمیز است. استاد محمد تقی جعفری به مناسبت های گوناگون در سخنرانی ها و نوشته هایش، نام استادش را می برد.استاد علامه جعفری در جلد 13 شرح نهج البلاغه (1) خود ماجرای عجیب رحلت استادش مرحوم شیخ مرتضی طالقانی را اینگونه بیان کرده است: استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قدّس اللّه سرّه که در حوزه علمیّه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود ، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم ، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم ، فرمودند : براى چه آمدى آقا ؟ عرض کردم : آمدهام که درس را بفرمائید . شیخ فرمود : برخیز و برو ، آقا جان برو درس تمام شد . چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود ، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین علیه السّلام تعطیل است ، لذا درسها هم تعطیل شده است ، عرض کردم : دو روز به محرّم مانده است و درسها دائر است . شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبههاى مدرسه مرحوم آیة اللّه العظمى آقا سیّد محمّد کاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس میکرد ، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند . فرمودند :
آقا جان بشما میگویم : درس تمام شد ، من مسافرم ، « خر طالقان رفته پالانش مانده ، روح رفته جسدش مانده » این جمله را فرمود و بلافاصله گفت : لا إله إلاّ اللّه در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در اینموقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر میدهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاههایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمیداد . عرض کردم : حالا یک چیزى بفرمائید تا بروم . فرمود : آقا جان فهمیدى ؟ متوجّه شدى ؟ بشنو تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتى از کار خواهى زد به سر بار دیگر کلمه لا إله إلاّ اللّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد . من برخاستم که بروم ، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم ، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آنرا ببوسم [ شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى میشد ] من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم ، قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمىکنم . پس فرداى آنروز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم ، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین علیه السّلام را برگذار کرده بودیم . مرحوم آقا شیخ محمّد على خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند ، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، گفتند : إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبهها بروند براى تشییع جنازه او . همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبهها آمدهاند که جنازه شیخ را بردارند . از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم . همه آنها گفتند : شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّههاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّهها پائین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقائقى چند چراغ را خاموش کرد تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود ، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مىآمد و در حیات مدرسه قدم مىزد و بعضى از طلبهها و اغلب جناب حجّة الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد میرفتند (2) و صبحانه شیخ را آماده مىکردند و شیخ میرفت به حجره و تدریس را شروع مىفرمود . امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب میگذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد ، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم دیدهاند که به حال مراقبه تکیه فرموده و جان به جان آفرین تسلیم کرده و عالم از او یتیم مانده است.قدّس اللّه نفسه الزکیّه و افاض اللّه علینا من برکاته النفیسة. من با مشارکت مرحوم میرزا آقا سید محمّد تقی آل احمد طالقانی رحمه اللّه متکفّل غسل ایشان شدیم و عطری شدید در مغسل میشنیدیم و آن پیکر پاک و نور تابناک را در وادی السّلام به خاک سپردیم. و بدینسان فقیه عالیقدر، حضرت آیة اللّه العظمی شیخ مرتضی طالقانی در محرّم سال1363 قمری دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلاء پیوست. »
شور و نشاط شیخ مرتضی در شب وفاتش
طلاّب مدرسه سیّد میگویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضی همه طلاب را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود و با همه مزاح میکرد و شوخیهای قهقههآور مینمود. و هرچه طلاّب مدرسه میخواستند بروند در حجرههای خود میگفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچکدام از آنها خبر از مرگش نداشتند. هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پائین آمد و به حجره خود رفت، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچهای روی خود کشیده و جان تسلیم کرده است. خادم مدرسه سیّد میگوید: در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: أنْتَ تَنامُ اللَیْلَةَ وَ تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروحُ إلَی الْخَلْوَةِ وَ تَجیظ“ءُ یَمَّ الْحَوْضِ تَتَوَضَّأُ یَقولونَ: شَیْخ مُرْتَضَی ماتَ. «تو امشب میخوابی و صبح از خواب بر میخیزی و میروی دست به آب برای ادرار و میآئی کنار حوض وضو بگیری میگویند: شیخ مرتضی مرده است. » چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلّم کرده است. خادم میگوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقّی کردم. صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضوء گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه میگویند: شیخ مرتضی مرده است. رحمةُ الله علیه رحمةً واسعةً.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من ز او جانی ستانم پر بها او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ [ سه شنبه 94/4/16 ] [ 8:26 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |