طبیعت انسان حکم می کند که از کسی که گرفتاری و بلایی را از ما رفع کرده یا چیزی به ما داده تشکر کنیم و کدام گرفتاری بزرگتر ازاستبداد و کدام عطا ارزشمند تر از آزادی؟ وآیا نقش آخوند خراسانی در رفع آن ام المراض و کسب این مادرِ دواها قابل انکار است؟ اما اگر تشکر نکردیم چرا ناسپاسی نمودیم و نمکدان شکستیم و او را در معرض رگبار تهمت قرار دادیم؟ به کدام مذهب است این؟ بایّ کتاب ام بأیة سنة؟
یک نسبت ناصحیح که از اشنع تهمت ها نسبت به آخوند خراسانی است بحث فتوای آخوند در قتل شیخ فضل الله نوری است .
در همان اوان فتح تهران آخوند خراسانی تلگرافی را به تهران می فرستد که شیخ فضل الله از تعرض در امان باشد و حریم او حفظ شود که البته این تلگراف را عده ای بروز ندادند تا کار از کار گذشت. وقتی خبر قتل شیخ به آخوند می رسد او به زمین خورده و گفته اند عمامه اش را هم بر زمین کوبید. از آقا ضیاء الدین نوری که فرزند شیخ فضل الله و شاگرد خودش و رابط بین شیخ و آخوند بود می خواهد مجلس عزایی به پا دارد و خود هم علاوه بر شرکت در آن مجلس ترحیمی جداگانه به پا می دارد. مرحوم میرزا یوسف آقا مجتهد اردبیلی که از شاگردان آخوند است نقل می کند روزی به آخوند گفتم نامه ای از اردبیل رسیده که در آن سؤال کرده اند آیا شما شیخ فضل الله نوری را مفسد فی الارض و نتیجتا کافر و واجب القتل دانسته اید؟ آخوند تکذیب کرد و فرمود اگر در جامعه ای اشخاصی چون شیخ فضل الله نوری و ده ها مرتبه پایین تر از او مفسد فی الارض شمرده شوند در آن جامعه چه کسانی مصلح خواهند بود؟آیت الله شبیری زنجانی از قول مرحوم حایری فرمودند که آخوند به ایشان فرموده بود که وقتی شهادت شیخ را شنیدم متاثر و ناراحت شدم...
آیة الله بهجت می فرمودند که کشته شدن شیخ فضل الله بر ضد مرحوم آخوند تمام شد و « اگر این قضیه نبود ریاست مطلقه و مرجعیت عامه مانند میرزای شیرازی بزرگ- رحمه الله- به ایشان می رسید»
این فتوای تکفیر گاهی فقط به آخوند خراسانی و گاهی فقط به نائینی و در مواردی تنها به میرزای طهرانی و گاهی به ابوطالب زنجانی نسبت داده شده است. در برخی نقلها به هر سه مرجع مدافع مشروطه در نجف منتسب شده و البته تاریخ ان و مخاطبینش هم وحدت ندارد.
اما در سیاق یکسان بوده و آن حکم به افساد شیخ و لزوم تبعیدش از تهران است.
(البته به شیخ هم نسبت داده اند که علمای مشروطه خواه نجف را در مرحله ای و سیدین طباطبایی و بهبهانی را در مرحله ای دیگر تکفیر کرده است.) اما واقع امر این است که آنچنان فتوای مربوط به مفسد خواند شیخ فضل الله را در زمان میدان توپخانه که تقریبا دو سال قبل از شهادت شیخ فضل الله بوده به علما منسوب داشته اند و چه ربطی به رجب 1327 قمری دارد؟ صاحب مرآة الشرق(سلیمان النوری بود که به کمک سیدجمال مجوز «مرآت الشرق» را گرفت و در فوریه 1879.م آن را منتشر کرد.) می نویسد و هذه النسبة علی غیر حقیقة و افتراء فکان لها کثیر التاثیر فی سکون افکار العامة و تشویشهم مع تبیین کذبها عند الخواص. یعنی این نسبت غیر حقیقی و افترا بود ولی در تسکین افکار عوام و رفع تشویش انها تاثیر فراوان داشت با اینکه خواص می دانستند که جعلی و دروغین است.
باید دانست که شیخ از رفقای آخوند است. در بحث خلع اتابک با آخوند همداستان بود. همچنین در بحث برخورد با عبد المجید عین الدوله و بحث رژی و موارد دیگر هم.اصلا شیخ وکیل آخوند در طهران بوده است.
اخوند خراسانی یک شخص خائن به دولت و ملت ایران یعنی حسن تقی زاده را هم مفسد خوانده و تصرفش را در امور حرام دانسته است.بلکه این ناسید را علاوه بر مفسد خواندن، فاسد و دارای مسلک ضد اسلامی و خائن خوانده است.ولی می گوید که تقی زاده کافرنیست. در 5 شوال 1328 ق آخوند خراسانی در جواب میرزا ابوالحسن انگجی می نویسد:« جناب مستطاب...آقای...انگجی...در خصوص حکمی که از این خادمان شرع انور درباره آقا سید حسن تقی زاده صادر شده بود...لازم است جناب مستطاب عالی به عموم علما و قاطبه مسلمین اعلام فرمایید حکم مزبور تکفیر نبوده...فقط حکم به عدم جواز مداخله در امور نوعیه مملکت و عدم لیاقت عضویت مجلس محترم ملی و لزوم خروجش بوده لا غیر.البته زاید بر مدلول حکم اثری مترتب نشود محمد کاظم الخراسانی» یا در جواب استفتای دیگری می فرماید « نسبت حکم تکفیر مومی الیه، به احقر کذب است» ( بعدها که مستشرق شهیر ادوارد براون از آخوند خراسانی می خواهد تقی زاده را ببخشید آخوند به گونه ای که براون نرنجد از این کار استنکاف می کند. ( پس به طریق اولی اگرفرض را بر صدور فتوایی بر ضد شیخ بگیریم باز حکم قتل شیخ بدست نمی آید چرا که شیخ خود مجتهد است و تقی زاده هیچ هم نیست. از نسبت های دیگر بحثی است که از دل قضیه ملاقربانعلی زنجانی بیرون آورده اند که در اینجا حال ذکرش نیست و در جای دیگر ان را مفصلا باز گفته ام.
نسبت ها به همینجا ختم نمی شود ابراهیم صفایی که دراقالیم بی انصافی رکوردشکنی های فراوان دارد به دروغ می نویسد که در حین امضای مشروطه سید محمد کاظم یزدی ،اخوند ملا محمد کاظم خراسانی را "بی دین" خطاب میکند.یزدی در بحث شکایت از مفاسد دربار یا در بحث رژی یا در بحث لباس التقوی و شرکت اسلامیه یا در بحث مهاجرت اول به سوی ایران یا در بحث وجوب دفاع و فتوای جهاد بر ضد اجانب و روس همراه آخوند است و اگر اختلافی که ناشی از اجتهادشان است دارند به خودشان مربوط است و هر ناشسته رویی حق دخالت در این وادی را ندارد.
برخی پنداشته اند که آخوند از واقعیت مشروطه آگاهی نداشته اند و از روی عدم اطلاع اقدام به امضا و تایید آن کرده اند. آخوند خراسانی و باقی علمای مشروطه خواه در تلگرافهای خود دارند که ما با بصیرت و با مقایسه اوضاع حالیه ایران با احوال سابقِ آن اقدام به تایید مشروطه نمودیم. اصولا عدم تفکیک بین مشروطه غربی با مشروطه شیعی باعث نسبت دادن این خزعبلات به علما شده و می شود. کافی است ما فقط یکی از تلگرافهای علمای مشروطه خواه نجف را در این باب ببینیم تا به خطای خود در تخطئه آنها پی ببریم.حجت معصومی مریم بس است / عیسیِ یک روزه گه امتحان. مورخ باید از حب و بغض بیهوده دوری کند و با پیش زمینه ذهنی به تحلیل مطالب تاریخی نپردازد. غالب افرادی که وارد گود مشروطه شده و می شوند اول از همه مسیر خود را روشن کرده و جانب طیف مشروطه خواهان یا ضد مشروطه ای ها را گرفته و سپس با این حالت با وقایع، نوشته جات، کتب و رسائل و اسناد مشروطه برخوردی جانبدارانه می کنند در حالیکه عقل حکم می کند انسان ابتدا بررسی کند-البته اگر صلاحیت ورود در این وادی را داشته باشد- و سپس با دلیل به مدح یا ذم مشروطه دست یازد که طرفداری از هر کدام این دو مسیر قبل از فحص و بررسی، سزاوار نیست. البته این مصیبت نه مربوط به زمان حال است و نه مختص به ما ایرانیان. از گذشته و در بین اغیار هم بوده و لابد در آینده نیز این ها وجود خواهند داشت.