سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حجت قاسم خانی

کارمندی تعطیل‌بردار است، اما دانش‌پژوهی هرگز، «میاسای ز آموختن یک زمان ...»

آغاز سال نو را به خیلی‌ها «تبریک» می‌گوییم، خیلی‌ها هم به ما تبریک می‌گویند، مفهوم این «تبریک» چیست؟ یعنی خیر و برکت یافتن سال و ماه و عمر و زندگی و نیرو و تلاش .

خیلی‌ها پول دارند، اما پولهای‌شان بی‌حرکت است‌ .

خیلی‌ها اولاد دارند، اما خیری از فرزندان‌شان نمی‌بینند .

خیلی‌ها درس می‌خوانند، اما تحصیلاتشان به کار خودشان و جامعه نمی‌آید .

خیلی‌ها تلاش می‌کنند، اما همان جای نخستین‌اند .

خیلی‌ها زحمت می‌کشند، اما همچنان دست‌شان از «بهره زحمات» خالی است و کوشش‌های مستمر آنان بیهوده و بی‌ثمر می‌شود، اینها همان «بی‌برکتی» در زندگی و دانش و دارایی است .

چه کنیم که سال جدید برایمان «برکت» داشته باشد و تبریک گفتن‌ها و شنیدن‌ها مفهوم و مصداق پیدا کند؟

آینده، در گرو گذشته ما و تلاش کنونی ماست .

آنچه خجستگی روزها و سال‌های آتیه را برای ما رقم می‌زند، تصمیم‌های جدی، اراده‌های استوار، برنامه‌ریزی‌های حساب شده، پیگیری‌های دقیق، محاسبه‌ها و مراقبت‌های ویژه است .

ما مسؤول عمر، زمان، فرصت‌ها و استعدادهای خویشیم .

هرگز مباد که گذشته ما به امید «آینده» و آینده ما به حسرت «گذشته»سپری شود و عمر ما بین این گذشته پر حسرت و آینده رؤیایی تقسیم شود و هیچ خورده نیاورد !

این تقسیم، هیچ جالب و زیبا نیست .

زمان، امانتی در دست ماست .

هم می‌توان این عنصر پر بها را سوزاند و دود کرد، هم می‌توان آن را سرسبز و با طراوت ساخت. تعیین کننده این دو وضع هم نحوه عمل ماست .

باید از هر دقیقه قرنی ساخت

قرن را در دقیقه‌ای گنجاند

یا که با شیوه مهار زمان

جبر را هم به زیر بال کشید

ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 90/12/22 ] [ 7:59 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

مهدى (خلیفه) دستور داد که در نزدیکى منزل «قبر العبادى» چاهى را براى رفع عطش حاجیان حفر نمایند، تا اینکه بیشتر از صد قامت کنده شد. در حال کندن بودند که دریچه‏اى باز شد که در آن هوا بود و فهمیده نمى‏شد قعر آن چیست؛ چون تاریک بود و باد نیز زوزه مى‏کشید، دو مرد را با طناب به پایین فرستادند، وقتى بیرون آمدند، رنگشان تغییر کرده بود و گفتند: صداى هوایى شنیدیم و خانه‏هایى را دیدیم و مردان، زنان، شتر، گاو و گوسفند مشاهده کردیم که وقتى دست به آنها مى‏زدیم، غبار مى‏شدند. مهدى (خلیفه) از فقها در این مورد پرسید ولى هیچ کدام نتوانستند پاسخ بدهند. امام کاظم- علیه السّلام- نزد مهدى آمد و مهدى آن را از حضرت پرسید حضرت فرمود: آنان «اصحاب احقاف» و باقى مانده قوم عاد بودند که زمین، آنان را در خود فرو برد
جلوه‏هاى اعجاز معصومین ص470


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:36 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

 ابو بصیر مى‏گوید: امام صادق- علیه السّلام- به من فرمود: آنچه در مورد معلّى بن خنیس به تو مى‏گویم، پوشیده‏دار. من هم گفتم: همین کار را انجام مى‏دهم.
فرمود: او به درجه و مقام خودش نمى‏رسد مگر با آن کارى که داود بن على با او مى‏کند.
پرسیدم: داود بن على با او چه خواهد کرد؟
فرمود: او را مى‏خواند و گردنش را مى‏زند و به دارش مى‏کشد.
گفتم: چه وقت این کار انجام خواهد گرفت؟
فرمود: سال آینده.
سال آینده که شد «داود» والى مدینه گشت و معلّى را کشت؛ ابتدا او را خواند و از یاران امام صادق- علیه السّلام- از او پرسید و خواست که نام تمام آنان را بنویسد.
معلّى گفت: من هیچ یک از اصحاب او را نمى‏شناسم و من (فقط) دنبال نیازهاى او مى‏رفتم.
داود گفت: کتمان مى‏کنى. اگر کتمان بکنى تو را خواهم کشت.
معلّى گفت: آیا با کشته شدن مرا مى‏ترسانى؟ به خدا سوگند! اگر مرگ زیر پاهایم بود، پا از آن بر نمى‏داشتم. پس او را کشت و به دارش زد، همان طور که امام صادق- علیه السّلام- فرموده بود.

 اثبات الهداه: 5/ 416، حدیث 152. بحار الانوار: 47/ 109، حدیث 144


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:32 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

 ابو بصیر مى‏گوید: امام صادق- علیه السّلام- به من فرمود: آیا امامت رامى‏شناسى؟
گفتم: آرى، به خدا سوگند، او تو هستى.
فرمود: راست گفتى.
گفتم: مى‏خواهم علامت و نشانه امامت را به من (نشان) بدهى.
فرمود: بعد از شناخت، علامت لازم نیست.
گفتم: بینشم زیاد مى‏شود.
فرمود: به کوفه بر مى‏گردى و پسرى به نام «عیسى» براى تو متولد مى‏شود و بعد از او هم محمّد و بعد از آن دو هم، دو دختر زاده مى‏شوند. و نام پسرانت نزد ما با نامهاى شیعیان ثابت است. همچنین تا روز قیامت نام تمام ذریّه شیعیان و نام پدران و اجدادشان در صحیفه‏اى زرد رنگ و پیچیده نوشته شده است‏.     جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: 456


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:24 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

 

محمّد بن مسلم مى‏گوید: نزد امام صادق- علیه السّلام- بودم که معلّى بن خنیس با حال گریان، وارد شد، حضرت پرسید: چرا گریه مى‏کنى؟! گفت: دم درب، جماعتى هستند که مى‏پندارند شما هیچ فضل و برترى بر آنان ندارید. و شما و آنان مساوى هستید. حضرت مدتى سکوت کرد و سپس یک طبق خرما خواست و از میان آنها یک خرما برداشت و هسته‏اش را در آورد و خورد و آن هسته را نیز در زمین کاشت و رویید و میوه آورد. یکى از آنها را دو نیمه کرد و خورد و از میان آن، ورقه‏اى در آورد و به معلّى داد و فرمود: بخوان. در آن نوشته شده بود:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، لا إِلهَ إِلَّا الله، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله، على المرتضى [و] الحسن و الحسین، و على بن الحسین، (همه ائمه (ع) را شمرده بود) یکى یکى تا حسن بن على و فرزندش (امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشریف-) اثبات الهداه: 5/ 411، حدیث 146


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:21 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

حسین بن زید مى‏گوید: به امام صادق- علیه السّلام- گفتم مرا از فرمایش خداوند متعال به حضرت ابراهیم که فرمود: «اولم تؤمن» آگاه کن. حضرت فرمود:
دوست دارى که مانند آن را ببینى؟
گفتم: بلى.
پس چاقویى برداشت و برخاست و کبوتر و کلاغ و طاوس و بازى را ذبح کرد و آنها را قطعه- قطعه نمود و به هم مخلوط کرد و بعد یک- یک آنها را ندا داد.
دیدم که گوشتها بعضى به یک دیگر چسبیدند و دوباره همان پرندگان، به وجود آمدند .                        جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: 447


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:17 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

 ولید بن صبیح مى‏گوید: شبى نزد امام صادق- علیه السّلام- بودیم که درب خانه زده شد. حضرت به کنیز خود فرمود: ببین کیست؟ کنیز بیرون رفت و بعد آمد و گفت: عمویت عبد اللَّه بن على است.
حضرت فرمود: (بگو) داخل شود و به ما هم گفت که به اطاق دیگرى برویم.
ما به آن اطاق رفتیم و صدایى شنیدیم و خیال کردیم صداى یکى از همسران حضرت مى‏باشد لذا بسیار به هم نزدیک شدیم. وقتى که وارد شد، رو به امام صادق- علیه السّلام- نمود و هر چه از دهانش در آمد گفت و سپس رفت. ما نیز بیرون آمدیم. پس حضرت، از همان جایى که سخنش را قطع کرده بود، دوباره شروع کرد.
یکى از ما گفت: او با تو رفتارى کرد که گمان نمى‏کردیم کسى بتواند با شما آن گونه رفتار کند، تا اینکه نزدیک بود بیرون بیاییم و او را بزنیم.
حضرت فرمود: آرام باشید و میان ما داخل نشوید. پاسى از شب که گذشت باز درب کوبیده شد. حضرت به کنیز خود گفت: ببین کیست؟ کنیز رفت و برگشت و گفت: عمویت عبد اللَّه بن على است.
امام به ما فرمود: به جایى که بودید بر گردید. بعد به او اذن دخول داد. پس عمویش با ناله و گریه وارد شد و مى‏گفت: اى پسر برادر! مرا ببخش، خداوند تو را ببخشد. از من بگذر خدا از تو بگذرد.
فرمود: خدا تو را ببخشد، اى عمو! چه چیزى تو را به این کار واداشته است؟
                     گفت: وقتى که به رختخواب خود رفتم، دو مرد سیاه و بد هیبت آمدند و مرا بستند. یکى به دیگرى گفت: او را به جانب آتش ببر. او نیز مرا به سوى آتش مى‏برد که از مقابل رسول خدا گذشتم. گفتم اى رسول خدا! نمى‏بینى با من چه مى‏کنند؟
فرمود: مگر تو نبودى که به فرزندم آن چیزها را شنواندى؟! گفتم: یا رسول الله! دیگر این کار را نمى‏کنم. پس دستور داد مرا رها کردند و هم اکنون، درد بندها را احساس مى‏کنم.
ابو عبد اللَّه- علیه السّلام- فرمود: وصیت کن.
گفت: به چه وصیت کنم؟ مالى ندارم، عیالمند و مقروض هستم.
حضرت فرمود: قرض تو به عهده من و خانواده‏ات نیز با خانواده من. پس وصیت کن. پس ما هنوز از مدینه خارج نشده بودیم که او مرد و حضرت قرضش را داد و خرج خانواده‏اش را نیز تقبل کرد و دختر او را به ازدواج پسر خود در آورد    جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: 446


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:12 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

عبد الرحمن بن حجاج مى‏گوید: بین مکه و مدینه با امام صادق- علیه السّلام- بودم که حضرت، بر استرى و من بر الاغى سوار بودم و شخص ثالثى همراه ما نبود.
پرسیدم: سرورم! نشانه امام چیست؟
فرمود: اى عبد الرحمن! اگر به این کوه بگوید: حرکت کن، حرکت مى‏کند.
مى‏گوید: به خدا سوگند! به کوه نگاه کردم و دیدم در حال حرکت است.
حضرت به آن نظرى افکند و فرمود: تو را قصد نکرده بودم‏. بحار الانوار: 47/ 101، حدیث 123.به نقل از  جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: 446


[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 1:12 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

على علیه السّلام میفرمود:

الحقّ اوسع الاشیاء فی التّواصف و اضیقها فی التّناصف

در مقام حرف زدن، میدان سخنرانى، در توصیف حق و تمجید عدل، بسیار وسیع و پهناور است، گوینده قادر است مرکب گفتار را از هر طرف بتازد و باحترام آن از هر درى سخن بگوید. ولى در مقام عمل، میدان حق و عدل بى‏اندازه تنگ و طاقت‏فرسا است و بکار بستن آن بسى دشوار و مشکل است.


[ جمعه 90/12/12 ] [ 7:38 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]

در احوال آیت الله سید علی قاضی نوشته اند: کثرت سجده و انقطاع او به گونه ای بود که گاهی شاگردان خدمتشان می رسیدند و او آن قدر در سجده بود که آنها ناامید شده و برمی گشتند. عبادت شبانه کلامش را نافذ و آتشین کرده بود و با جمله ای دلی را می ربود. "دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان"

و علامه طباطبایی با همان عبارت، شوری در دل می بیند و تا آخر در محضرش به کسب فیض می نشیند و دست از او بر نمی دارد.

آقای قاضی بر انس با قرآن تاکید بسیار داشتند، از جمله در نامه ای به یکی از شاگردانشان این چنین می فرماید:«علیکم بقراء ةالقرآن الکریم فی اللیل بالصوت الحسن الحزین فهو شراب المومنین» "بر شما باید به قرائت قرآن کریم در شب، با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن شراب مؤمنین است"

و می فرمودند:"و آن قرة العیون مخلصین را همیشه در چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صوت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی"

و ظاهر آداب ایشان بر این قرار داشته که با قرآن استخاره نمی کردند و به شاگردانشان هم می فرمودند:"بنده، به قرآن کریم استخاره نمی کند"

و به شاگردانش آیت الله علی محمد بروجردی می گوید:"هیچ گاه از قرآن جدا مشو"

آیةالله کشمیری نقل کرده است: " آقای قاضی سجده های طولانی داشت و معمولا قبل از خواب "مسبحات" را تلاوت می فرمود و برای روشنایی قلب، هفتاد مرتبه استغفار بعد از نماز ظهر وعصر را تجویز می کرد"

علامه طباطبایی فرموده اند:"... سوره های مسبحات که با یسبح و سبح شروع می شود پنج عدد است: سوره های حدید، حشر، صف، جمعه،و تغابن. و سوره اعلی که با سبح به فعل امر شروع می شود، جز مسبحات نیست، گر چه در روایتی وارد شده است ولیکن در روایت معتبره، مسبحات را همان پنج سوره تعیین کرده است.

و در روایت است که رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) این پنج سوره را هر شب قبل از خواب می خواندند و از سبب قرائت این سوره ها از آن حضرت سؤال کردند؛ حضرت در جواب فرمودند: در هر یک از این سوره ها آیه ای است که به منزله هزار آیه از قرآن است! و در روایت دیگر وارد شده که هر کس "مسبحات" را شب قبل از خواب بخواند، نمی میرد مگر آنکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را قبل از مردن می بیند؛ و آن حضرت محل و مقام وی را در بهشت به او نشان می دهند!

 

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 90/12/1 ] [ 8:46 عصر ] [ حجت قاسم خانی ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ
لینک دوستان
چه انتظار عجیبی !!! تو در میان منتظران هم عزیز من چه غریبی عجیب تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 76
کل بازدیدها: 126149